جدول جو
جدول جو

معنی موم رنگ - جستجوی لغت در جدول جو

موم رنگ(رَ)
به رنگ موم زرد، موم گون. مانند موم نرم:
نگه گرد جوشن گذاری خدنگ
که آهن شدی پیش او موم رنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هام رنگ
تصویر هام رنگ
هم رنگ، دو چیز که به یک رنگ باشند، همتا، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوی رنگ
تصویر بوی رنگ
گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، گل آتشی، آتشی، چچک، رز، لکا، ورد، سوری، گل سوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم رنگ
تصویر هم رنگ
دو چیز که به یک رنگ باشند، کنایه از همتا، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش رنگ
تصویر خوش رنگ
دارای رنگ خوب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ / مِ رَ)
سیاه و به رنگ مشک. (ناظم الاطباء) :
بیامد شب و چادر مشک رنگ
بپوشید تا کس نیاید به جنگ.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1323).
چو خورشید برزد ز خرچنگ چنگ
بدرّید پیراهن مشک رنگ.
فردوسی (شاهنامه ایضاً ص 918).
چو پیدا شد آن چادر مشک رنگ
ستاره بر او همچو پشت پلنگ.
فردوسی.
شبی مشک رنگ و دراز و مجاور
چو زلفین و میعاد هجران دلبر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 149).
زآن زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست
یک موی سربه مهر به دست صبا فرست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 559).
سوخت شب مشک رنگ زآتش خورشید و برد
نکهت باد سحر قیمت عود قمار.
خاقانی.
دشمن توست این صدف مشک رنگ
دیده پر از گوهر و دل پرنهنگ.
نظامی.
، از اسمای معشوق است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
دو چیز که رنگ یکسان دارند:
ماناعقیق نارد هرگز کس از یمن
همرنگ این سرشک من و دو لبان تو.
منطقی رازی.
به گاه خشم او گوهر شود همرنگ شونیزا
چنو خشنود باشد من کنم زانقاش قرمیزا.
بهرامی.
چو مهراب و چون زال در پیش پیل
ز گرد این جهان گشته همرنگ نیل.
فردوسی.
به بالای ساج است و همرنگ عاج
یکی ایزدی بر سر از مشک تاج.
فردوسی.
کمند است گیسوش همرنگ قیر
همی آید از دو لبش بوی شیر.
فردوسی.
آب همرنگ صندل سوده ست
خاک هم بوی عنبر اشهب.
فرخی.
من آن گلرخستم که همرنگ رویم
ندیده ست هرگز گلی باغبانی.
فرخی.
زآنکه همرنگ روی دشمن اوست
ننهد در خزانه هیچ ذهب.
فرخی.
چو بشکفته شد غنچۀ سرخ گل
جهان جامه پوشید همرنگ مل.
عنصری.
همی گفت و پیچید بر خشک خاک
ز خون دلش خاک همرنگ لاک.
عنصری.
صحرا گویی که خورنق شده ست
بستان همرنگ ستبرق شده ست.
منوچهری.
نه هم قیمت درّ باشدبلور
نه همرنگ گلنار باشد پژند.
عسجدی.
یکی تخت پیروزه همرنگ نیل
ز دو سوی تخت ایستاده دو پیل.
اسدی.
که هست این پرستشگهی دلپذیر
بتی در وی از رنگ همرنگ قیر.
اسدی.
می عاشق آسا زرد به، همرنگ اهل درد به
زرد صفا پرورد به، تلخ شکربار آمده.
خاقانی.
جامه همرنگ خانه درپوشید
با دلارام خانه می نوشید.
نظامی.
هر کجا جام باده نوشیدی
جامه همرنگ خانه پوشیدی.
نظامی.
بر او یک جرعه می همرنگ گوهر
گرامی تر ز خون صد برادر.
نظامی.
گر چمن گوید مرا همرنگ رویش لاله ای است
از قفا باید به در کردن زبان چون سوسنش.
سعدی.
، موافق:
همه رای تو برتری جستن است
نهاد تو همرنگ اهریمن است.
فردوسی.
هر قطره که همرنگ نشد با دریا
او در دریا چگونه دریا بیند
عطار.
، هم پایه. هم درجه:
هرکه همرنگ آسمان گردد
آفتابش به قرص خوان گردد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رگ باریک با قطر حدود یک دهم میلیمتر که رابط بین شریانها و وریدهاست. (از دائره المعارف کیه). مویین رگ. عرق شعری
لغت نامه دهخدا
(دِ نِ)
ریزندۀ موم، موم ریزنده، آنکه ریختن شمع پیشه دارد، آنکه به ساختن شمع اشتغال ورزد، شماع، (از یادداشت مؤلف)، و رجوع به موم گر و شماع شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رنگ باخته. (غیاث اللغات) (آنندراج). کم رنگ. (فرهنگ فارسی معین). نه سیر و نه روشن. رنگ میانۀ سیر و روشن. (یادداشت مؤلف) ، ناقص. ناتمام. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) ، رنگ ناتمام و ناقص. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
هر چیز که رنگ آن روشن و تابدار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سیم گونه. به رنگ سیم. سپیدرنگ:
پدید آمد آن چشمۀ سیم رنگ
چو سیمی که پالاید از ناف سنگ.
نظامی.
ستاره فروریخت ناخن ز چنگ
هوا شد پر از ناخن سیم رنگ.
نظامی.
آن شیفته را چو باد در بوق افتاد
آن گنبد سیم رنگ بر باد بداد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خوش رنگ. (ناظم الاطباء). نیکورنگ. آنچه رنگ خوب دارد:
فرودآمد از شولک خوب رنگ
بریش خود اندر زده هر دو چنگ.
دقیقی.
بدانگه بدی آتش خوب رنگ
چو مر تازیان راست محراب سنگ.
فردوسی.
چو مر تازیان راست محراب سنگ
بدان دور بد آتش خوبرنگ.
فردوسی.
چون بزادم رستم از زندان تنگ
در جهانی خوش سرایی خوب رنگ.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گل سرخ که بعربی ورد گویند و آن صاحب بوی و رنگ نیکو است. (از برهان) (آنندراج). گل سرخ و ورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دور رنگ
تصویر دور رنگ
هر چیز که دارای دو رنگ باشد ابلق، منافق مزور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هام رنگ
تصویر هام رنگ
همرنگ: (از جمله هفتاد هزار اسپ هام گون هام رنگ هم بالا بودند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم رنگ
تصویر نیم رنگ
رنگ باخته کم رنگ، ناتمام ناقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موی رگ
تصویر موی رگ
رگ بسیار باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم رنگ
تصویر هم رنگ
دارای یک رنگ، دارای یک سجیه وعادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشک رنگ
تصویر مشک رنگ
برنگ مشک مشکی سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جام رنگ
تصویر جام رنگ
صافی، روشن، همانند جام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موی رگ
تصویر موی رگ
((رَ))
رگ بسیار باریک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مام رگ
تصویر مام رگ
آورتا، آرطی
فرهنگ واژه فارسی سره
به رنگ آب، از روستاهای اطراف چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی